مرداب

و خداوند عشق را آفرید

مرداب

و خداوند عشق را آفرید

هجای چشم تو

وقتش رسیده حال وهوایم عوض شود

باسار پشت پنجره جایم عوض شود

 

من درهجای چشم تو آواره می شوم

باید تمام  قافیه هایم  عوض شود

 

طوفان تمام دهکده در برگرفته است

فردا تمام پنجره هایم  عوض شود

 

من در چروک آینه ها پیر می شوم

حس می کنم که آینه هایم  عوض شود

 

بغضی سمج درون گلویم نشسته است

باید که باز راه صدایم  عوض شود

 

صبرم به تنگ آمده از دست این غزل

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود  

 

این شعر زیبا از دوست  خوبم آقای دانیال رحمانیان هنرمند 

 با ذوق هستش که با اجازشون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد . 

راستی وبلاگ ایشون رو لینک کردم اگه خواستید میتونید 

 برید تو وبشون و با اشعار خیلی زیباشون آشنا بشید 

 و مثل من لذت ببرید .