مرداب

و خداوند عشق را آفرید

مرداب

و خداوند عشق را آفرید

مجنون لیلی

 

 تقدیم به لیلای زیبای من 

  

کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی بی خبر از دل بستگی
عاشقم. 

ابر شدم صدا شدی شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو گم شده در صدای تو  

من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبردر کوچه هایت در به در  

مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی بی خبر از دل دادگی
عاشقم
ماه شدم ابر شدی اشک شدم صبر شدی
برف  شدم آب شدی قصه شدم خواب شدی
لیلای من دریای من آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو گم شده در صدای تو  

من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبردر کوچه هایت در به در

 
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت 

  

این شعر رو دوست خوبم شبنم عزیز برام ارسال کرده که با اجازشون تقدیم می کنم به 

 لیلای خوبم  

ممنون شبنم جان