مرداب

و خداوند عشق را آفرید

مرداب

و خداوند عشق را آفرید

من گمان می گردم ...

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها صیقلی از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست...  

 

(حمید مصدق ) 

 

خدایا به من رفیقی بده که با من گریه کند . دوستی که با من بخندد را خودم پیدا خواهم کرد .  

ببخشید میدونم که هیچ کس دوست نداره غمگین باشه ولی گاهی بد نیست فکر کنیم که دیگری نیز وجود داره همیشه خودمون نیستیم بابا بخدا من با تو مفهوم پیدا می کنم . عزیزم اگه تو ناراحت باشی شادی من مفهومی نداره ولی متاسفانه ما اینقد خودخواهیم که فقط کافیه طرف بگه من ناراحتم دیگه حتی بعد از سه روز زنگ نمی زنیم ببینیم ناراحتیش برطرف شده یا نه . حالا کامنت نذاشتیم که نذاشتیم ...  

ااااااااااای امااااااااان ...